جمعه هفتم آذر ۱۳۹۹ - 12:42 - علی سخایی -
...خوب میدانم،
از خرج و مخارج زندگیام عاجزم.
چقدرخوب بود، شاعر نمیشدم
چقدرخوب میشد،
کتابهایی را که آن مردک انتشاراتی به من میداد
در توالت خانهام میریختم
و سیفونش را روی کلماتش آوار میکردم.
روی همه دغدغههایم
و پاک میشدم
پاکِ پاک.
مثل همه ی آدم های معمولی
که بیهودگی را
درجیبهایشان ریختهاند!
پیاده روها را میخندند.